مدیونید.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

قسمت دوم (راز) دمپایی هایم به پایم سنگینی میکردند، آنها هم تنهایم گذاشتند. یکی شان که وفادار تر بود، اگر سنگی جلوی پایم نمی آمد تا آخر راه با من می ماند. دستم اما از دست مهناز رها نمیشد. او هم کفش های مدیونید....ادامه مطلب
ما را در سایت مدیونید. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matarsak5 بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 15:22

قسمت آخر(راز) داروی تلخی که مادر ،در دهانم ریخت،با درد پایین رفت.چشمم دور خانه را دو میزد..مادر گفت که این خانه دیگر جای ما نیست .باید برویم. اما من نمی خواستم از آنجا بروم.مهناز جز این خانه و محله جا مدیونید....ادامه مطلب
ما را در سایت مدیونید. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matarsak5 بازدید : 64 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 15:22