قسمت دوم (راز)
دمپایی هایم به پایم سنگینی میکردند، آنها هم تنهایم گذاشتند. یکی شان که وفادار تر بود، اگر سنگی جلوی پایم نمی آمد تا آخر راه با من می ماند. دستم اما از دست مهناز رها نمیشد. او هم کفش های مدیونید....
ادامه مطلبما را در سایت مدیونید. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : matarsak5 بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 15:22